بسم الله الرحمن الرحیم- یک خاطره – روزییک دانشجوی تازه اشنا منرابه خانه دعوت کرد وایشان فرمودند ومن اوائل به انگلستان امدم رفتم یک سگ پا کوتاه خریدم اولین روز بااو وارد خیابان شدم یک دفعه دیدم یک خانم سگ را بغل کرد ونوازش کرد وگفت پایاش خستهشدهاست اتفاقا منهم مانند انرادیدم یک اقای فلیپنی جوان همین اتفاق برای اشن افتاد وانخانم گفت پای بچاره خستهشده است هرچا میخواهید بروید من همراه سگ همراه شما میایم ولی فلیپنی بر بر نگاه میکرد ومات اش برده بود دوست من ادامه داد من رفتم سگ را پس دادم ویک سگ بزرگخریدم وروزها بااوبیرون میادم تا انکه یک روز ی خانمی به من گفت لطفا بعداز ظهرها هراه سگ بیائید زیرا بچه ها میترسند باز من رفتم سگ را پس دادم ویک موش خریدم ویک روز ساعت 12 باقفس موش یرون امدم یک دفعه یک کودک پنچ سال فقس را ازمن گفت وشالگردنش دور قفس پیچید وگفت سرداش شده است وسپس ازجیباش شکولات بیرون اورد وبه موشداد ومادراش فوری رفت ازمغازه چیزی خرید به موش داد ومن تا اخر خیابان مداوم برای مردم یا پول میدادند ویاخوراکی میدادند ومن هرروز سر ساعت دوازده بیرون میامدم و.ظرف نیم ساعت موش غذای اش راخورده بود این موش تربیت شده بود که فروشنده گفت کنار میز بگذار وچشمانش را مشاهده کن ویک روز کم عصبی شدم یک لگد به زیر کاتون موش زدم با تعجب که من را ازرو برد نگاه میکرد وموش را بردم به مغازه اصلی اش پس بدهم تا صاحب مغازه موش رادید – گفت از اوخسته شدی لگدی به کاتون زدی گفتم تو ازکجا فهمیدی از نگاه موش گفتم نه از میز افتاد پائین گفت لگد زدی من تشخیص میدهم وحالا میکذارم تو ویترین اطاق بهبودی هست هم افتا دارد وهم بخاری وهم گرما نور لامپ های قوی گفتم با حرارات خوب میشود گفت دراین شرایط بله خوب میشود- روز ی من از خیابانی عبور میکردم چشم به همان مغازه افتاد من رقتم داخل یک وانت بیرون بیرون بود کارتن موش میاورد ویک غولی که به میتوانست گوریل راخفه کند امد تو ودر توی ویترین موشها درحال جست وخیز بودند ومن سلام کردم وبه کارتون موشها دقت کردم ویک بجه مییمون روی یک صندلی دسته مثل بچه ادم نشسته بود وبا کنجکاوی وترس نگاه میکرد خیلی تعجب کردم ایشان من اول داش بودم بعد توبه کردم وبرگشتم .حالا این شغل را انتخاب کردم کاری خوبی کردم – گفتم بسیار کار خوبی کردی- ایشان ادامه داد این میمون را برای یک خانم پیری تربیت میکنم که روزها کنار صندلی ایشان به تلویزیون نگاه کند واگر دیر امد به پلیس زنگ برند واگردزد امد باز به پلیس زنگ بزند واگر حالش بدشد به پلیس باز زنگ بزند .وبه زودی گوریل میاورم ویک کارتن موش داشت .ایشان گفت این کارتون برای تولید مثل است ویک کارتون دیگری داشت دو تا موش با رنگ مختلف پرسیدم اینکارتون چیست ایشان فرمودند میخواهم یک نسل ایجاد کنم- گفتم به همین سادگی است –وحشت کرد وگفت چنین نکنی بسیار کار مشگلی است علم زیادی میخواهد من دوتا ترم هرترم 20 واحد در دانشگاه لندن درس خواندم ومقداری زیاد ژنتیک خواندم تا حالا میتوانم چنین کاری بکنم من گفتم ادرساش در دانشگاه لندن کجا است ایشان گفت شما که مغازه نداری گفتم من حاضرم وردست شوم فکری کرد وگفت اشکال نداره ولی به شرطی که هفته 4 ساعت به من اینجا کمک کنی ویک فمری کرد ومزد من راهم تعین کرددیدم چه مزد بالائی گفت اهل کجا هستی گفتم ایران کفت نکند دوست همان ایرانی هستی مه ازمن موش خرید وداستانشرا گفت گفتم چرا گفت ایشان شمار فرستاده گفتم نه همینطوری امدم گفت خواست کلاه بگذارد من گفتم ایشان اولا غذای موشندادی هل وهول دادی لاغر شده ولی سر حال است ولگذ زدی ازنوع تعجب من فهمیدم از میز نیافتاده است وموش نمی افتد ود کتاب بیادزیاد بخوانی مخصوصا ژنتیک-گفتم من هم بعضی روزها میایم باتو درتربیت میمون کمک کنم ویاد بگیرم گفت نمیشود زیرا اگر جنگ زد دیگر بدرد نمیخورد وباید انرا به افریقا پس بفرستم ضما در ایران چه حیوانی داشتی گفتم بعضی مواقع کبوتر ایشان ایشان گفت به زودی کبوتر سیاه از افریقا وارد میکنم ومن از ایشان خداحافظی کردم-